ماییم،
که می شتابیم
از لحظه به لحظه،
و از زمان های بی لحظه
به لحظه های بی زمان،
ماییم،
شکوفه زندگی،
و زندگی
شکوفه مرگ است و
مرگ
شکوفه ابدیت.
ماییم
پالوده روح
در کوزه جسم،
درخش باطن
در آیینه ظاهر،
گل شبچراغ
در بیشه ظلمت.
ماییم،
که در سنگ بشته ای جبین
به سر می بریم
معنی باد و باران،
تب و تاب،
و ترکش و همایش را.
ماییم
سرشته از اسریشم چهار عنصر
و رشته از بریشم شش جهت
با رنگ های مهلت و
عطر شیشه.
ماییم،
که گاه بی نردبان
ستاره می چینیم،
گاهی آب در هاون می کوبیم،
با یک نگاه
به ورطه گنه می افتیم،
و با یک آه
می رسیم
از زیر چاه
به ماه.
ماییم،
که می جنگیم
با خودی خود،
که دشمنی ست
پر زور تر از چنگیزی شیطان.
اما
در پناه سرنوشت
بی دفاعیم
از هراس مردن.
ماییم،
که از گاهنبار و قدم عالم می آییم
و از پریشانی و
ره گمزدگی
در بیشه های ناباور اندرونی خود.
ماییم،
که می آییم
از فرصت های معطر
کوله باری
از برگ کلام و گل نور
و دستنبویی
از خلاصه های رویش و ربایش.
ماییم،
که می وزیم
نکهت رجوع را
به خودی ای،
که جوهر ذاتش
با زبان تابش می گوید:
باز آی،
به خود آی،
به خودی خود
در خدای.