فروغ فرخزاد
من نمی خواهم
سایه ام را لحظه ای از خود جدا سازم
من نمی خواهم
او بلغزد دور از من روی معبرها
یا بیفتد خسته و سنگین
زیر پای رهگذرها
لحظه ها را دریاب
چشم
فردا کور است
نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطه نورانی
چشم گرگان بیابانست
آوای کلمه...
در مهربانی نگاهت
ذوب می شود یخ احساسم
با تو
می توان آسوده
در انتهای راهی که
به بن بست رسیده است
وبالا رفت
از دیوار روز مرگی ها
و نترسید
از آنچه پشت دیوار است...
[ دوشنبه 92/2/30 ] [ 1:0 عصر ] [ نگین ]
نظر