اشعار
|
غم مخور
گریه پیوند بودیم وخنده پیوند،گریه جدا شدیم وخنده جدا.مرده پیوند بودیم وزنده پیوند،مرده جدا شدیم وزنده جدا.و هنوز،مهر پیوندیم و ماه پیوند،صبح پیوندیم و شام پیوند...غم مخورای آه پیوند!می رسد روزیتقدیرمان کندخاک پیوند،و در کوی ابدراه پیوند...[ چهارشنبه 92/6/13 ] [ 9:25 عصر ] [ نگین ]
نظر بوی عشق
برای خاک هیچ فرقی نمی کند که کسی به تکامل رسیده باشد یا نه! تو که مشت های گره کرده ات را از بوی عشق پر کرده ای آینه ات شکسته اگر روبه روی ماه بایست مطئن باش که هلال نیمه روشنش هم دوباره ترا با خودت آشنا می کند ترا که مشت هایت هنوز بوی عشق می دهد. [ چهارشنبه 92/6/13 ] [ 9:21 عصر ] [ نگین ]
نظر از ماست که بر ماست
ماییم،
که می شتابیم
از لحظه به لحظه،
و از زمان های بی لحظه
به لحظه های بی زمان،
ماییم،
شکوفه زندگی،
و زندگی
شکوفه مرگ است و
مرگ
شکوفه ابدیت.
ماییم
پالوده روح
در کوزه جسم،
درخش باطن
در آیینه ظاهر،
گل شبچراغ
در بیشه ظلمت.
ماییم،
که در سنگ بشته ای جبین
به سر می بریم
معنی باد و باران،
تب و تاب،
و ترکش و همایش را.
ماییم
سرشته از اسریشم چهار عنصر
و رشته از بریشم شش جهت
با رنگ های مهلت و
عطر شیشه.
ماییم،
که گاه بی نردبان
ستاره می چینیم،
گاهی آب در هاون می کوبیم،
با یک نگاه
به ورطه گنه می افتیم،
و با یک آه
می رسیم
از زیر چاه
به ماه.
ماییم،
که می جنگیم
با خودی خود،
که دشمنی ست
پر زور تر از چنگیزی شیطان.
اما
در پناه سرنوشت
بی دفاعیم
از هراس مردن.
ماییم،
که از گاهنبار و قدم عالم می آییم
و از پریشانی و
ره گمزدگی
در بیشه های ناباور اندرونی خود.
ماییم،
که می آییم
از فرصت های معطر
کوله باری
از برگ کلام و گل نور
و دستنبویی
از خلاصه های رویش و ربایش.
ماییم،
که می وزیم
نکهت رجوع را
به خودی ای،
که جوهر ذاتش
با زبان تابش می گوید:
باز آی،
به خود آی،
به خودی خود
در خدای.
[ چهارشنبه 92/6/13 ] [ 9:17 عصر ] [ نگین ]
نظر چرا فرصتی نمانده؟
دنیا که با همین چند سطر به آخر نمی رسد
گوش کن
گاهی همه ی چیزهای تلخ یک جا جمع می شوند
گاهی هم همه چیز بوی عطر گل مریم می گیرد
سر از زانوهایت بردار
به آینده برگرد
کمی به خدا فرصت بده
شاید پلان آخر زندگی ات طوری تمام شود
که مچاله شدن بغضهایت را زیر لبخند آسمان ببینی
فقط کمی به خدا فرصت بده.
"پوران کاوه" [ یکشنبه 92/6/10 ] [ 10:45 عصر ] [ نگین ]
نظر
::
|
|