خواست که ساغر شکند!عهد شکست...فرق پيمانه و پيمان ز کجا داند، مست...
آه، بي تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب
در دلم هستي و بين من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقي دارد
بال وقتي قفس پر زدن چلچه هاست
بي تو هر لحظه مرا بيم فرو ريختن است
مثل شهري که به روي گسل زلزله هاست
باز مي پرسمت از مساله و دوري عشق
و سکوت تو جواب همه ي مساله هاست
پر ميکشم از پنجره ي خواب تو تا تو
هر شب من و ديدار،در اين پنجره با تو
از خستگي روز همين خواب پر از راز
کافيست مرا،اي همه خواسته ها تو
ديشب من و تو بسته ي اين خاک نبوديم
من يکسره آتش،همه ذرات هوا تو
پژواک خودم بودم و خود را نشنيدم
اي هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو
آزادگي و شيفتگي مرز ندارد
حتي شده اي از خودت آزاد و رها تو
يا مرگ و يا شعبده بازان سياست؟
ديگر نه و هرگز نه،که يا مرگ که يا تو
وقتي همه جا از غزل من سخني هست
يعني همه جا-تو،همه جا-تو،همه جا-تو
پاسخ بده ازاين همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم،از همه ي خلق چرا تو؟
آري آغاز دوست داشتن است گر چه پايان راه نا پيداست
من به پايان دگر نيند يشم که همين دوست داشتن زيباست