سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اشعار

به یاد عزیزترینم

 

و آنگاه که گرمای سوزانی

 چشمانم را تر می کند؛

به یاد می آورم که روزی، شبی و یا روزگاری

در گذشته

تو بودی

به اندازه یک لحظه

نه به اندازه یک خواب در آینده

شاید هم آن فقط یک رویای شیرین بود

در سکوت زجرآوری

حرف هایی که به هم می گفتیم

با تصویر تو در ذهنم می آیند

آه،

کاش اگر بودم در آن زمان

این من الآن بودم

تا می توانستم کمی ترا بفهمم

نه صدایت،

نه چهره ی غمگین و شکسته ات و نه حتی عینک سنجاقی ات

هیچ کدام اینجا نیست

اما تو خودت اینجایی

درون قلب کوچک من

در هر کجای این خانه

گاهی کنار پنجره ایستاده ای

و بیرون را نگاه می کنی و

زیر لب با خود زمزمه می کنی

و گاهی به اتاقم می آیی و عروسکم را در دست میگیری

و نوازشش می کنی

اینگونه است که من به یاد می آورم

روزگارانی را که ما زیسته ایم

می دانم روزی فراخواهد رسید

روز دیدار با تو

و آن دیگر

 یک رویا نیست

حقیقتی ست جاودانه

حقیقتی تلخ و شیرین

آری می آید. 

 

"دلنوشته ای از خودم"

 



[ چهارشنبه 92/6/6 ] [ 5:0 عصر ] [ نگین ] نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

بهترین کد آهنگ های جهان